loading...
فـــــــــــا نـــــو س
سجــــــــاد بازدید : 10 پنجشنبه 28 فروردین 1393 نظرات (1)
 
 
 
 
 
 
گربه و زنگوله
 
 

موش های زیادی در خانه بودند. صاحب خانه گربه ای را آورد. گربه شمار زیادی از موش ها را کشت.

سپس موش پیر گفت: تمام موش ها باید امشب به خانه ی من بیایند تا ما فکر کنیم که برای این گربه

چه کار بکنیم. خیلی از موش ها آمدند. خیلی از موش ها حرف می زدند اما هیچ کدام نمی دانستند که باید چه کار بکنند. سرانجام موش جوانی ایستاد و گفت: ما باید زنگوله ای روی گربه بگذاریم سپس وقتی که گربه به ما نزدیک می شود ما صدای زنگ رو می شنویم و فرار می کنیم و خودمان را مخفی می کنیم. بنابراین گربه نمی تواند هیچ موشی را بگیرد. سپس موش پیر پرسید: چه کسی زنگوله را روی گربه قرار خواهد داد؟ هیچ موشی جواب نداد.  صبر کرد اما هنوز هیچ کس جواب نداد. سرانجام او گفت: این سخت نیست که چیزی را بگوییم اما سخت تر این است که این کار را انجام بدهیم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط علی در تاریخ 1393/02/02 و 1:26 دقیقه ارسال شده است

وب باحالی داری من لینکت کردم
پاسخ : ممنــــــون


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظـر شما درباره ایـن سایـت چیـست !!
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 39
  • بازدید کلی : 621